لغت نامه دهخدا
خرت. [ خ َ ] ( ع مص ) سوراخ کردن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ). || رفتن بر زمین و راههای آن که مخوف نبود. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || دلیلی کردن. ( تاج المصادر بیهقی ).
خرت. [ خ ُ رَ ] ( ع اِ ) ج ِ خُرْتة. رجوع به خرته شود.
خرت. [خ َ ] ( ع اِ ) سوراخ سوزن و سوراخ گوش و تیر و مانند آنها. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). ج ، خُروت ، اخرات. رجوع به خُرت شود. || استخوانی است خرد نزدیک سینه. ( منتهی الارب ). رجوع به خُرت شود.