خودفروش. [ خوَدْ / خُدْ ف ُ ] ( نف مرکب ) لاف زننده. گزاف گوینده. فخریه کننده. ( ناظم الاطباء ). متکبر. آنکه از خود بیجهت راضی است. خودنما : گفتیم ای خودفروش خود چه متاعی بگو گر بخری شبچراغ گر بفروشی خزف.خاقانی.در میان صومعه سالوس پردعوی منم خرقه پوش خودفروش خالی از معنی منم.سعدی.بر در میخانه رفتن کار یکرنگان بود خودفروشان را بکوی می فروشان راه نیست.حافظ.می خوار و رند باش ولی خودنما مباش می نوش در طریقت ما به زخودفروش.اسیر لاهیجی ( آنندراج ).|| زن فاحشه که خود را در معرض فروش قرار می دهد.
فرهنگ معین
( ~. فُ ) (ص فا. ) آن که خود را در معرض استفادة شهوت دیگران قرار دهد و از این طریق کسب معاش کند، فاحشه ، روسپی .
فرهنگ عمید
۱. = روسپی ۲. [قدیمی] خودنما، خودستا، لاف زن: بر در میخانه رفتن کار یک رنگان بُوَد / خودفروشان را به کوی می فروشان راه نیست (حافظ: ۱۶۰ ).
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - آنکه خود را در معرض استفاد. شهوت کسان قرار دهد و از آنجا کسب معاش کند . ۲ - متکبر خود پرست . لاف زننده گزاف گوینده
ویکی واژه
آن که خود را در معرض استفادة شهوت دیگران قرار دهد و از این طریق کسب معاش کند، فاحشه، روسپی.