حسابی. [ ح ِ ] ( ص نسبی ) منسوب به حساب. فرد کامل. هر چیز که قدر و شانی داشته باشد. ( آنندراج ): آدم حسابی. زن حسابی. نجار حسابی. طبیب حسابی : حسن تو حسابی شده مه در چه حسابست خورشید ز رشک تو چنین در تب و تابست.ظهوری ( از آنندراج ).- حرف حسابی ؛ گفتاری معقول. سخنی منطقی. مدلل . درست. مقابل ناحسابی : حرف حسابی جواب ندارد. - مرد حسابی ؛ مرد کامل. مرد معقول. مرد تمام. || مربوط به محاسبات : هرگونه بازیافت و دقت حسابی که داشته باشد مشارالیه به عمل می آورد. ( تذکرةالملوک ص 45 ). در آخر سال اسناد حسابی در دست داشته. ( تذکرةالملوک ص 45 ). دو روز دیگر از روزهای هفته در خانه خود به دعواهای حسابی عرفی میرسد. ( تذکرةالملولک ص 13 ).
فرهنگ معین
( ~. ) [ ع - فا. ] ۱ - (ص نسب . ) منسوب به حساب . ۲ - (ص . ) دارای نظام و اصول درست . ۳ - (ق . ) به طور کامل .
فرهنگ عمید
۱. مربوط به حساب. ۲. [عامیانه، مجاز] راست، درست: حرف حسابی. ۳. بی عیب و نقص، بی کم وکاست: شغل حسابی. ۴. [عامیانه، مجاز] متشخص: آدم حسابی.
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - منسوب و مربوط به حساب . ۲ - عالم بعلم حساب حسابدان . ۳ - درست صحیح (( کاری حسابی کرده. ) )
ویکی واژه
منسوب به حساب. دارای نظام و اصول درست. به طور کامل.