تشکل

لغت نامه دهخدا

تشکل. [ ت َ ش َک ْ ک ُ ] ( ع مص ) صورت گرفتن چیزی. ( ناظم الاطباء ). ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || بعضی از میوه پخته شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). به پختن درآمدن انگور و رسیده شدن بعض آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). نیم رس شدن انگور. ( آنندراج ).

فرهنگ معین

(تَ شَ کُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) صورت پذیرفتن ، شکل گرفتن .

فرهنگ عمید

۱. شکل پیدا کردن، صورت پذیرفتن، به صورتی درآمدن.
۲. [قدیمی] خوب صورت شدن.

فرهنگ فارسی

شکل پیداکردن، صورت پذیرفتن، خوب صورت شدن
۱-( مصدر ) صورت پذیرفتن قبول شکل و صورت کردن . ۲- نیکو صورت شدن . ۳- ( اسم ) صورت پذیری .جمع : تشکلات .

ویکی واژه

صورت پذیرفتن، شکل گرفتن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم