تشرف

لغت نامه دهخدا

تشرف. [ ت َ ش َرْ رُ ] ( ع مص ) شرف جستن. ( زوزنی ). بزرگ پنداشتن و بزرگ منش گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || دارای شرف شدن خانه. || شرف یافتن کسی از غیر خود. ( از اقرب الموارد ). || شرف دانستن ، یقال : تشرف بکذا؛ ای عده شرفاً. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( ازآنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || کشته شدن اشراف قوم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || دست را بالای ابرو قرار دادن تا بتواند چیزی را ببیند و نیک تشخیص دهد. ( از اقرب الموارد ). || بالا برآمدن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ): تشرف للشی ٔ؛ تطلع الیه. ( اقرب الموارد ). || بسوی چیزی نگریستن و چشم آن داشتن و از این معنی است حدیث لاتشرفوا البلاء؛ ای لاتطلعوا الیه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(تَ شَ رُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) بزرگوار شدن ، بزرگی یافتن .

فرهنگ عمید

۱. شرفیاب شدن.
۲. شرف یافتن، مشرف شدن، بزرگی یافتن.
۳. شرفیابی.

فرهنگ فارسی

شرفیاب شدن، شرف یافتن، مشرف شدن، بزرگی یافتن
۱-( مصدر ) بزرگوار شدن بزرگی یافتن شرف یافتن بزرگی جستن . ۲- ( اسم ) شرفیابی . یا تشرف به فقر . وارد طریقت صوفیان شدن . یاتشرف حاصل کردن . افتخار شرفیابی یافتن .

ویکی واژه

بزرگوار شدن، بزرگی یافتن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ای چینگ فال ای چینگ فال آرزو فال آرزو فال مکعب فال مکعب فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی