لغت نامه دهخدا
از آن پس نشستند در مرغزار
سخن گفته آمد ز هر خواستگار.فردوسی.بر صحبت او زمامداران
دلگرم شدند خواستگاران.نظامی.اندک سوی من نگر اگرچه
بسیار شدند خواستگاران.عطار.|| زن که به پسندیدن و گزیدن عروس رود. زن که برای دیدن دختری یا زنی فرستند تا او را دیده و از شمایل او مرد طالب ازدواج را آگاه کند. ( یادداشت بخط مؤلف ). طالب دختر و یا زن برای زناشویی و عروسی. ( ناظم الاطباء ). || آنکس که خواهش گرفتن زن یا دختری کند. || خواهشگر. ( یادداشت بخط مؤلف ). || طلبکار. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).