حملان

لغت نامه دهخدا

حملان. [ ح ُ ] ( ع اِ ) احمال. ج ِ حَمَل.بره ها. ( منتهی الارب ). رجوع به حمل شود.
- حب رأس حملان ؛ طبع شیر خشتی داشتن : فقال له بعض ندمائه : مااری ابا البختری الا یحب رأس الحملان. ( تاریخ بغداد ابن الخطیب ج 4 ص 286 ).
|| ستور باربردار که کسی را دهند. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). ستور که کسی را دهند. ( مهذب الاسماء ). || اجرت برداشتن چیزیش. ( منتهی الارب ). اسم است برای اجرت آنچه حمل میشود. ( از اقرب الموارد ). || ( اصطلاح زرگران ) غش که بر دراهم نهند. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) :
بر زر مدح نفکنم حملان
دیبه نظم را نبافم لاس.مسعودسعد.|| ( مص ) برداشتن بسر و به پشت. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || برانگیختن و ورغلانیدن برکار. ( منتهی الارب ). اغراء و واداشتن. ( اقرب الموارد ). || خیانت کردن در امانت. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ): انّا عرضنا الامانة علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوما جهولا ( قرآن 72/33 )؛ یعنی ابا کردند از خیانت کردن در امانت و خیانت کرد آن را انسان و مراد از انسان در اینجا کافر و منافق است. رجوع به تفسیر امام فخر رازی شود.

فرهنگ معین

(حُ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - ستور باردار که به کسی بخشند. ۲ - مزد باربری .

فرهنگ فارسی

۱ - ستور باردار که بکسی بخشند . ۲ - اجرت حمل مزد بار بری .

ویکی واژه

ستور باردار که به کسی بخشند.
مزد بارب
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اوراکل فال اوراکل فال زندگی فال زندگی فال حافظ فال حافظ فال تک نیت فال تک نیت