لغت نامه دهخدا
چو دیدند آن شگرفان روی شیرین
گزیدند از حسد لبهای زیرین.نظامی.وز آنجا همچنان بر دست زیرین
رکاب افشاند سوی قصر شیرین.نظامی ( خسرو و شیرین چ وحید ص 299 ).لب بالایش از پره بینی گذشته بود و لب زیرینش به گریبان فروهشته. ( گلستان ). آسیاسنگ زیرین متحرک نیست لاجرم تحمل بار گران همی کند. ( گلستان ).
بگرد بر سرم ای آسیای دور زمان
به هر جفا که توانی ، که سنگ زیرینم.سعدی.- علم های زیرین ؛ مقابل علم های برین یعنی علویات. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : آغاز علم برین کرده شود و بتدریج به علمهای زیرین شده آید بخلاف آنکه رسم است. ( دانشنامه علائی ، یادداشت ایضاً ).