لغت نامه دهخدا
نخواهی بیش و نپسندی ز فرزندان بسیارت
مگرآن را کز او ناید به جز بدفعلی و رندی.ناصرخسرو.بعون اﷲ نه ای معروف و مشهور
چون عوّانان به قلاّشی و رندی.سوزنی. || انکار اهل قید و صلاح و عدم توجه به ظواهر مسائل شرعی :
دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک
جامه ای در نیکنامی نیز می باید درید.حافظ.مرا روز ازل کاری بجز رندی نفرمودند
هر آن قسمت که آنجا شد کم و افزون نخواهد شد.حافظ.زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه باک
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند.حافظ.چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون شو
رندی و هوسناکی در عهد شباب اولی.حافظ.و رجوع به رند شود.
رندی.[ رَ ] ( ص نسبی ) جلادهنده و هموارکننده. || ( اِ ) براده. خاک اره. ( ناظم الاطباء ) ( اشتینگاس ).