لغت نامه دهخدا
طعمه میجویی اوست راید تو
راه میپویی اوست قاید تو.اوحدی.|| پیشرو. ( دهار ). پیک. ( مهذب الاسماء ). || دسته دست آس و آن چوبی باشد که طاحن آنرا گرفته آسیا را بگرداند. ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). دسته آس. ( آنندراج ) ( از مهذب الاسماء ). || کسی که منزل ندارد. || جاسوس. ( اقرب الموارد ).
راید. [ ی ِ ] ( اِخ ) رائد. محله عظیمی است در فسطاط مصر. ( از معجم البلدان ).