لغت نامه دهخدا
هرچند این قصیده گواهی است راستگو
بر دعوی وفاق تو کاندر نهان ماست.خاقانی.بصورت دو حرف کژ آمددل امّا
ز دل راستگو تر گوایی نیابی.خاقانی.مرد باید که راستگو باشد
ور ببارد بر او بلا چو تگرگ.جمال الدین اصفهانی.و نداند که کجاست و در این سوگند راستگو بود. ( تاریخ قم ص 24 ).
- امثال :
راستگو را همیشه راحت بیش . ( امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 858 ). و رجوع به راستگوی شود.
- راستگو خواندن ؛ راستگو شمردن. راستگو دانستن :
ولیکن تو هم کشته بر دست او
شوی زود و خوانی مرا راستگو.فردوسی.- راستگو داشتن ؛ راستگو شمردن. تصدیق ؛ راستگوداشتن کسی را. ضد تکذیب. ( منتهی الارب ).
- راستگو شدن ؛ سخن راست گفتن :
ز کژگویی سخن را قدر کم گشت
کسی کو راستگو شد محتشم گشت.نظامی.بَرّ؛ راستگو شدن درسوگند. ( منتهی الارب ).
راستگو. ( اِخ ) منصوربن عبداﷲ فارسی مشهور به راستگو. فقیهی است فاضل امامی و از علمای قرن دهم و در طبقه شهید ثانی ، متوفی در 966 هَ. ق. او با غیاث الدین منصوربن امیر صدرالدین معاصر بوده و در شیراز اقامت داشته و شرح مختصر الاصول سید شریف و کتاب الفصول المنصوریة یا الفوائد المنصوریة از تألیفات اوست که شرح متوسط مزجی تهذیب الاصول علامه حّلی است. ( از ریحانة الادب ). و رجوع به روضات ص 675 و الذریعه ج 4 ص 514 و ج 6 ص 128 شود.