داله

لغت نامه دهخدا

داله. [ ل َ ] ( ع اِ ) شهرت. ج ، دال. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
داله. [ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) دال.پرنده شکاری. ( شعوری ج 1 ص 426 ). رجوع به دال شود.
داله. [ ل ِه ْ] ( ع ص ) ضعیف النفس. ناتوان. دالهة. ( منتهی الارب ).
داله. [ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) جزء دوم کلمه دوداله است و دوداله نام بازی است که کودکان به دو چوب بازند و از آن دو چوب است. آنکه بزرگتر است چنبه و آنکه کوچکترست پل نامند. رجوع به دوداله شود.

فرهنگ معین

(لِ یا لَ ) [ ع . دالة ] ۱ - (اِفا. ) مؤنث دال ، راهنما، هادی . ۲ - (اِ. ) آشنایی . ۳ - ناز. ۴ - جرأت ، گستاخی .

فرهنگ فارسی

۱ - ( اسم ) مونث دال راهنما هادی . ۲ - ( اسم ) آشنایی . ۳ - ناز . ۴ - جرات گستاخی .
و دو داله نام بازی است که کودکان بدو چوب بازند و از آن دو چوب آنکه بزرگتر است چنبه و آن کوچکتر است پل نامند .

ویکی واژه

~ یا دالّه مؤنث دال؛ همچنین راهنما، هادی.
آشنایی.
ناز.
جرأت، گستاخی.
دالة
~ به معنی پشت، پشت‌سر، عقب در گویش بهاری.
با تشدید دالّه به معنی پشتوانه، اصل و نسب، واجد خاندان تاریخی و با اصالت طرف چوخ دالّه دِ یارو خیلی قدرت داره.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ارمنی فال ارمنی فال ورق فال ورق فال آرزو فال آرزو فال چوب فال چوب