پابوس

لغت نامه دهخدا

پابوس. ( مص مرکب مرخم ، اِ مص مرکب ) پای بوس. تشرف بخدمت. پا بوسیدن. ( غیاث اللغات ). زیارت : به پابوس علی بن موسی الرضا علیه السلام مشرف شدن. || ( نف مرکب ) پابوسنده. ( غیاث اللغات ).

فرهنگ معین

= پای بوس : ۱ - ( ص فا. ) بوسندة پا. ۲ - (حامص . ) پای بوسی ، تشرف به خدمت . ،به ~ کسی رفتن به خدمت او رسیدن .

فرهنگ عمید

۱. پا بوسیدن، بوسیدن پای کسی.
۲. [مجاز] زیارت کردن.
۳. [مجاز] به دیدار شخص بزرگی رفتن.
۴. (صفت فاعلی ) آن که پای کسی را ببوسد، پابوسنده.
۵. (صفت فاعلی ) کسی که به دیدار شخص بزرگی برود.

فرهنگ فارسی

پای بوس، بوسیدن پا، زیارت کردن، به دیداربزرگی، رفتن، پابوسنده، آنکه پای کسی راببوسد
( اسم ) بوسند. پا آنکه پای کسی را بوسد ۲ - پای بوسی تشریف بخدمت : بپا بوس علی بن موسی الرضا مشرف شدم . یا به پابوس کسی رفتن. بخدمت او رسیدن حضور او مشرف شدن.
پای بوس تشرف بخدمت

ویکی واژه

پای بوس:
بوسندة پا.
پای بوسی، تشرف به خدمت. ؛به ~ کسی رفتن به خدمت او رسیدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال سنجش فال سنجش فال فنجان فال فنجان فال آرزو فال آرزو فال ای چینگ فال ای چینگ