مصاحبت

لغت نامه دهخدا

مصاحبت. [ م ُ ح َ / ح ِ ب َ ] ( از ع ، اِمص ) مصاحبة. هم صحبتی و هم نشینی و همدمی و همراهی و ملازمت. ( ناظم الاطباء ). رفاقت و یاری بایکدیگر. ( یادداشت مؤلف ). نشست و برخاست. همراهی. ( یادداشت مؤلف ) : ما هر دو به مصاحبت و مصادقت یکدیگر به رغادت عیش و لذاذت عمر زندگانی به سر بریم. ( مرزبان نامه ص 31 ). ترک مناصحت کردم و روی از مصاحبت بگردانیدم. ( گلستان ). و رجوع به مصاحبة شود.
- مصاحبت کردن ؛ هم صحبتی کردن و با هم نشستن.
- || با هم صحبت کردن.( ناظم الاطباء ).
|| ( اصطلاح منطق ) مجموع لزوم و اتفاق در دو قضیه. ( اساس الاقتباس ص 79 ).
مصاحبة. [ م ُ ح ِ ب َ ] ( ع ص ) تأنیث مصاحب. دوست و رفیق زن. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مصاحب شود.
مصاحبة. [ م ُ ح َ ب َ] ( ع مص ) همدیگر یار و رفیق شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). یار و رفیق شدن. مصاحبت. ملازم کسی گردیدن. ( ناظم الاطباء ). با کسی صحبت کردن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). با کسی صحبت داشتن. ( ترجمان القرآن جرجانی ص 89 ). هم صحبت شدن با کسی. مصاحبت. مصاحبه.

فرهنگ معین

(مُ حَ بَ ) [ ع . مصاحبة ] (مص ل . ) ۱ - همراه کردن ، همراه شدن . ۲ - گفتگو کردن ، هم صحبت بودن .

فرهنگ عمید

۱. با کسی صحبت داشتن، با کسی یار و همدم شدن.
۲. همدمی.

فرهنگ فارسی

۱- ( مصدر ) هم صحبت شدن با کسی یار شدن همدم گشتن . ۲ - ( اسم ) هم صحبتی همدمی :... و ماهر دو بمصاحبت و مصادقت یکدیگر برغادت عیش ولذاذت عمر زندگانی بسربریم . ۳- مجموع لزوم و اتفاق در دو قضیه .

ویکی واژه

مصاحبة
همراه کردن، همراه شدن.
گفتگو کردن، هم صحبت بودن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم