مستی

لغت نامه دهخدا

مستی. [ م َ ] ( حامص ) حالت مست. مست بودن. صفت مست. حالتی که از خوردن شراب و دیگر مسکرات پدید آید. مقابل هشیاری. غلبه سرور بر عقل به مباشرت بعضی اسباب موجبه سکر که مانع آید از عمل به عقل بی آنکه عقل زایل شده باشد. حالت غیر عادی از طرب و جز آن که آشامندگان شراب و مانند آن را دست دهد. پارینه ، گذاره ، شرمسار، دنباله دار از صفات اوست. و با لفظ دادن و کردن و انداختن مستعمل است. ( از آنندراج ). بلادت. ثأو. ثمل. سکر. سکرت. غول. نشوة :
بپیچید گردن ز جام نبید
که نوبت بدش جای مستی ندید.فردوسی.از او کوی و برزن بجوش آمده ست
ز مستی چنین در خروش آمده ست.فردوسی.چنان شد ز مستی که هر مهتری
نهادند از گل به سر افسری.فردوسی.بستی قصب اندر سر ای دوست به مستی در
سه بوسه بده ما را ای دوست به دستاران.فرخی.عیشیم بود با تو در غربت و در حضرت
حالیم بود با تو در مستی و هشیاری.منوچهری.کنون زان خفتگی بیدار گشتم
وزان مستی کنون هشیار گشتم.( ویس و رامین ).پرهیز کن از لقمه سیری و قدح مستی ، که سیری و مستی نه همه در طعام و شراب بود، که سیری در لقمه بازپسین بود و مستی در قدح بازپسین. ( قابوسنامه ).
مستی آرد باده چو ساغر دو شود
گردد کده ویران چو کدیور دو شود.مسعودسعد.ای کاش که هر حرام مستی دادی
تا من به جهان ندیدمی هشیاری.خیام.نکند دانا مستی نخورد عاقل می
در ره مستی هرگز ننهد دانا پی.سنائی.مستی و بیخودی ز شرب شراب
آنکه تازیست بد بود در خواب.سنائی.گر به مستی دست یابی بر فلک
زو قصاص جان خاقانی بخواه.خاقانی.گر به مستی سخنی گفتم و رفت
سخن رفته ز سر باز مگیر.خاقانی.گر به مستی رسی و می نرسد
برسد دست بر می بازار.خاقانی.مستی به نخست باده سخت است
افتادن نافتاده سخت است.نظامی.حدیث کودکی و خودپرستی
رها کن کآن خیالی بود و مستی.نظامی.مستی حماقت را افاقت نیست.( مرزبان نامه ).مستی غرور سخت زشت است
غم نیست که مست باده باشیم.

فرهنگ معین

(مُ ) (حامص . ) گله کردن ، شکایت کردن .
(مَ ) (حامص . ) حالتی که از نوشیدن الکل در شخص ایجاد شود، مست بودن ،سکر. ، ~ و راستی کنایه از: شنیدن حرف درست و بدون دروغ .

فرهنگ عمید

۱. مست بودن.
۲. [قدیمی، مجاز] خمارآلودگی: مستی چشم.
۱. گِله، شکایت.
۲. (اسم ) اندوه.
* مُستی کردن: (مصدر لازم ) [قدیمی] گله و شکایت کردن: مُستی مکن که ننگرد او مُستی / زاری مکن که نشنود او زاری (رودکی: ۵۱۱ )، باده خور و مَستی کن مُستی چه کنی از غم / دانی که بِه از مُستی صد راه یکی مَستی (لبیبی: شاعران بی دیوان: ۴۹۰ ).

فرهنگ فارسی

گله کردن شکایت کردن : باده خور و مستی کن مستی چه کنی ازغم ? دانی که به از مستی صد راه یکی مستی . ( لبیبی ) توضیح مست بمعنی شکایت و گلهاست و مستی تنها لغتی است که در آن ی حاصل مصدر باسم معنی ملحق شده . مرحوم اقبال نوشته : دراین شعر معروف رودکی که گوید : مستی مکن که نشنود از مستی زاری مکن که نشنود او زاری . نیز مستی را باید بضم میم خواند یعنی گله. آقای فروزانفر و گروهی از فضلا نیز همین تلفظ را پذیرفته اند ولی آقای مینوی مستی بفتح میم را ترجیح دهند .

ویکی واژه

نیاهندوایرانی
منسوب به مست، حالتی که از نوشیدن الکل در شخص ایجاد شود، مست بودن، سکر.
مست بودن. صفت مست. حالتی که از خوردن شراب و دیگر مسکرات پدید آید. مقابل هوشیاری. غلبه سرور بر عقل به مباشرت بعضی اسباب موجبه سکر که مانع آید از عمل به عقل بی آنکه عقل زایل شده باشد. حالت غیر عادی از طرب و جز آن که آشامندگان شراب و مانند آن را دست دهد.
مستی و راستی: کنایه از شنیدن حرف درست و بدون دروغ از مست.
در سراج نوشته که مستی چند مرتبه دارد، اول سرخوش ، بعد از آن تردماغ ، بعد از آن سیه‌مست ، بعد از آن خراب (غیاث اللغات)
پارینه، گذاره، شرمسار، دنباله‌دار از صفات اوست. و با لفظ دادن و کردن و انداختن مستعمل است.
حالتی است که مرغان را در وقت هیجان شهوت می باشد. و این نیز ماخوذ از معنای اول است . (آنندراج )
حالت حاصل از طغیان شهوت و هیجان گشنی در حیوانات نر یا ماده چنانکه در شتر و گربه و غیره . به گشن آمدگی ماده و گشنی نر. به شهوت آمدگی . گشن خواهی . جفت جوئی جانوران . به فحل آمدگی . اغتلام. حناء. هیاج. هیجان.
آرزومندی و عاشقی (آنندراج )
فیریدگی و بطر از بسیاری مال و نعمت: بطر آسایش و مستی نعمت بدو (شتربه) راه یافت (کلیله و دمنه)
در اصطلاح متصوفه ، حیرت و وله است که در مشاهده جمال دوست، سالک صاحب شهود رادست دهد.
گله کردن، شکایت کردن. مرکب از مُست، گله و شکایت‌ی (لغت فرس اسدی).
ناله، شکوه، شکایت.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم