فرغیش

لغت نامه دهخدا

فرغیش. [ ف َ ] ( ص ) کهنه و فرسوده. ( برهان ) :
نکنم یاد ز تاراج و نیندیشم زآنک
مرکبم بود خر لنگ و لباسم فرغیش.امیرمعزی.|| ( اِ ) پوستین که از کهنگی موی گریبان و دامن و سرهای آستین آن ریخته باشد و بعضی گویند پوستین کهنه باشد که مویهای آن از درازی به زمین کشیده شود. || مویی باشد که از زیرپوستین سر فرودآورده باشد. ( برهان ) ( اسدی ). || کاهلی و فروگذاشت و عطلت. ( برهان ). قیاس کنید با فرغول. ( حاشیه برهان چ معین ). رجوع به فرغول شود.

فرهنگ معین

(فَ رْ ) (ص . ) ۱ - کهنه ، فرسوده . ۲ - جامة کهنه ، پوستین کهنه .

فرهنگ عمید

کهنه، فرسوده: نکنم یاد ز تاراج و نیندیشم زآنک / موکبم بود خر لنگ و لباسم فرغیش (امیرمعزی: ۳۷۸ ).

ویکی واژه

کهنه، فرسوده.
جامة کهنه، پوستین کهنه.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انبیا فال انبیا فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال تاروت فال تاروت فال تاروت فال تاروت