شکا

لغت نامه دهخدا

شکا. [ ش َ ] ( اِ ) به معنی شقاست. ( فرهنگ اوبهی ). تیردان. ( لغت فرس اسدی ). شغا. ترکش. جعبه. کنانه. شقا. ( یادداشت مؤلف ) :
به تیر غمزه دل عاشقان شکار کند
عجب تر آنکه به تیری که از شکا نه جداست.ابوعبداﷲ ادیب ( از لغت فرس اسدی ).و رجوع به مترادفات کلمه شود.
شکا. [ ش ُ ] ( اِ ) شوکا. ( ناظم الاطباء ). رجوع به شوکا شود.

فرهنگ معین

(شُ ) (اِ. ) بزکوهی .

فرهنگ فارسی

( اسم ) بز کوهی . توضیح این کلمه به سبب مشابهت با کلمه شکار و نیز بدان جهت که بز کوهی را شکار کنند به صورت شکار نیز استعمال شود .
کفته شدن ناخن کسی

ویکی واژه

بزکوهی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال جذب فال جذب فال راز فال راز فال درخت فال درخت فال تماس فال تماس