شامخ

لغت نامه دهخدا

شامخ. [ م ِ ] ( ع ص ) بلند. مرتفع. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
- جبال شامخات و شوامخ ؛ کوه های بلند. ( از منتهی الارب ) :
عاقلان را در جهان جائی نماند
جز که در کهسارهای شامخات.ناصرخسرو.- نسب شامخ ؛ شریف و عالی نسب. ( از اقرب الموارد ).
|| متکبر. ( منتهی الارب )( از اقرب الموارد ). رجل شامخ ؛ کثیرالشموخ. ( از اقرب الموارد ). ج ، شمخ. || بمجاز کسی که بینی خود را بواسطه تکبر بلند کند. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). شمخ الرجل بانفه ؛ تکبر نمود. ( منتهی الارب ). ج ، شُمَّخ.

فرهنگ معین

(مِ ) [ ع . ] (ص . ) مرتفع ، بلند.

فرهنگ عمید

بلند، مرتفع.

فرهنگ فارسی

بلندومرتفع
( صفت ) ۱ - بلند مرتفع . ۲ - متکبر .

ویکی واژه

مرتفع، بلند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم