سباحت

لغت نامه دهخدا

سباحت. [ س ِ / س َ ح َ ] ( از ع ، مص ) شناوری. ( غیاث ). شناه. شناو کردن :
زیرکی آمد سباحت در بحار
کم رهد غرقست او پایان کار.( مثنوی ).هر که را قدرت سباحت دست دهد رنج امروز از بهر راحت همه عمر تحمل باید کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). چنانکه می اندیشیدند آن دریا بر اندازه سباحت ایشان نبود. ( ترجمه تاریخ یمینی ). و رجوع به سباحة شود.
- اهل سباحت ؛ دانا و کارآزموده در شناوری. ( ناظم الاطباء ).
سباحة. [ س ِ ح َ ] ( ع مص ) شناوری نمودن. ( منتهی الارب ). آشنا کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). رجوع به سباحت شود.

فرهنگ معین

(حَ ) [ ع . سباحة ] (مص ل . ) شنا کردن .

فرهنگ عمید

شنا کردن در آب، شناوری.

فرهنگ فارسی

شناکردن در آب، شناوری
۱ - ( مصدر ) شنا کردن . ۲ - ( اسم ) شناوری شناگری .

ویکی واژه

سباحة
شنا کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم