رشوت

لغت نامه دهخدا

رشوت. [ رِش ْ وَ ] ( از ع ، اِ ) رُشْوَت. رشوه و پاره و مزد. ( ناظم الاطباء ). اتاوه. پاره. رشوه. رشوة. برطیل. بَرْطَلَه. پاره ای که برای برآمدن کاری دهند. ( یادداشت مؤلف ). آنچه بر کسی دهند تا کارسازی به ناحق کند، و در فارسی قدیم آنرا پاره گویند. ( غیاث اللغات از منتخب اللغات و شرح نصاب ). پاره یعنی چیزی که برای کارسازی ناحق به کسی دهند، و با لفظ دادن و گرفتن و ستاندن و خوردن مستعمل. ( آنندراج ) :
چون خصم سر کیسه رشوت بگشاید
دروقت شما بند شریعت بگشایید.ناصرخسرو.آنکه فقیه است از املاک او
پاک تر آنست که از رشوت است.ناصرخسرو.هر یکی همچو نهنگی و ز بس جهل و طمع
دهن علم فراز و دهن رشوت باز.ناصرخسرو.رشوت حکمش دهد جوشن مریخ را
چون به کف شاه دید تیغ زحل گون فلک.خاقانی.کجا خازن لشکر و گنج من
به رشوت مگر کم کند رنج من.نظامی.چو یاقوتم نبید خام گیرد
به رشوت با طبرزد جام گیرد.نظامی.چون دهد قاضی به دل رشوت قرار
کی شناسد حق از مظلوم زار.مولوی.قاضی که به رشوت بخورد پنج خیار
ثابت کند ازبهر تو صد خربزه زار.سعدی.- رشوت خواستن ؛ پاره خواستن. طلب پاره و رشوه از کسی. ( یادداشت مؤلف ). استرشاء. ( دهار ).
رشوة. [ رِش ْ وَ ] ( ع اِ ) رُشْوة. رَشْوَة. ( کشاف زمخشری ). پاره و رشوة ج ، رشی ً [ رُ شَن ]، رِشَی ً، رِشَوات ، رِشْوات. ( از ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). آنچه برای باطل نمودن حق یا حق نمودن باطل داده شود. ( ازتعریفات جرجانی ) ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). و در حدیث است : لعن اﷲ الراشی و المرتشی و الرائش ؛ یعنی دهنده و گیرنده و سعی کننده را میان آنها. ( منتهی الارب ). رشوه دادن. ( دهار ). || مزد. ج ، رِشی ̍، رُشی ̍، رِشَوات ، رِشْوات. ( ناظم الاطباء ). || آنچه برای تملق داده شود. ج ، رشی ً [ رِ شَن ْ ]، گویند: «الرشی رشاء النجاح ». ( از اقرب الموارد ).
رشوة. [ رُش ْ وَ ] ( ع اِ ) رَشْوة. رِشْوَة. ( ناظم ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به رِشْوة و رَشْوَة شود.
رشوة. [ رَش ْ وَ ]( ع اِ ) رُشْوة. رِشْوة. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب )( از اقرب الموارد ). رجوع به رِشْوة و رُشْوة شود.

فرهنگ معین

(رِ وَ ) نک رشوه .

فرهنگ عمید

= رشوه

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) دادن مالی به کسی برای انجام دادن مقصود خود . ۲ - ( اسم ) آنچه به کسی دهند تا کارسازی ناحق کند پاره بلکفد بلکفت .
پاره و مزد . پاره که برای بر آمدن کاری دهند .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم