دیزه

لغت نامه دهخدا

دیزه. [ زَ / زِ ] ( ص ، اِ ) رنگ و لون سیاه. ( برهان ). || رنگی میان دو رنگ. رنگی غیرخالص. معرب آن دیزج است. ( فیروز آبادی ). رنگ شبرنگ.( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). || اسب و استر و خری را نیز گویند که از کاکل تا دمش خط سیاه کشیده شده باشد. ( برهان ). اسبی که از کاکل تا دمش خط سیاهی کشیده باشد. یا شاید اسب با رنگی خاص. ( یادداشت مؤلف ): ادغم ؛ اسب دیزه. ( منتهی الارب ) :
یکی دیزه ای بر نشسته بلند
بسان یکی دیو جسته ز بند.دقیقی.کجا دیزه تو چمد روز جنگ
شتاب آید اندر سپاه درنگ.فردوسی.چماننده دیزه هنگام گرد
چراننده کرکس اندر نبرد.فردوسی.از فتح و ظفر بینم بر نیزه تو عقد
وز فر و هنر بینم بر دیزه تو یون.عنصری.از سهم و از سیاست نادرگذار تو
بر گرگ دیزه پوست بدرد سگ شبان.سوزنی.کشید زین من این دیزه هلال رکاب
از آنکه شهپر روح القدس عنان من است.اثیرالدین اخسیکتی. || الاغ و چاروایی که رنگ آن بسیاهی و سبزی مایل بود. ( برهان ). رجوع به دیز شود.
- خر دیزه ؛ خری که روی و بتفوز آن نیک سیاه است نسبت بسایر بدن : اشخم ؛ خر دیزه رنگ و آن نیک سیاه بودن روی و بتفوز آن است نسبت برنگ سایر بدن. ( منتهی الارب ) :
خران دیزه به آواز پیش او آیند
چو او بخواندن شعر اندرون بدرد...سوزنی.|| قلعه ، حصار و دز. ( ناظم الاطباء ). قلعه و حصار. ( برهان ). || ( مزید مؤخر امکنه ) : خشین دیزه. استغدادیزه. اشتابدیزه. لکه دیزه. سنگدیزه. فشیذیره ( با ذال معجمه ). فرخورذیزه. ( با ذال معجمه ). شمیدیزه. سوادیزه. زرودیزه. ( یادداشت مؤلف ). || ( اِ مصغر ) تصغیر ده ( ده = دیه + زه ، پسوند تصغیر ): خشین دیزه. ( از سمعانی ).
دیزه. [ زِ ] ( اِخ ) نامی است که امروزه به صمکان داده اند. ( حاشیه نزهةالقلوب چ دبیرسیاقی ص 141 از فارسنامه ناصری ص 226 ).
دیزه. [ زِ ] ( اِخ ) ایستگاه خطآهن میان صوفیان و شرفخانه در آذربایجان 28 کیلومتری صوفیان و 59 کیلومتری تبریز. ( یادداشت لغتنامه ).

فرهنگ معین

(زِ ) (اِ. ) ۱ - رنگ ، رنگ سیاه و کبود. ۲ - اسبی که رنگش سیاه یا خاکستری باشد. دیزج و دیزک هم گفته شده .

فرهنگ عمید

اسب سیاه مایل به خاکستری: کجا دیزۀ تو جَهَد روز جنگ / شتاب آید اندر سپاه درنگ (فردوسی: ۱/۲۲۸ ).
= دِژ

فرهنگ فارسی

دیز، رنگ، لون، رنگ سیاه وخاکستری، اسب سیاه رنگ
( اسم ) یکی از علامات تغییر دهنده که قبل از نوتها گذاشته میشود این علامت صدای نوت را نیم پرده بالابرده آنرا زیر میکند مقابل بم .
نامی است که امروزه به صمکان داده اند .

ویکی واژه

رنگ، رنگ سیاه و کبود.
اسبی که رنگش سیاه یا خاکستری باشد. دیزج و دیزک هم گفته شده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم