یکوری

لغت نامه دهخدا

یک وری. [ ی َ / ی ِ وَ ] ( ص نسبی ) یک سمتی. یک سویی. یک جهتی. متمایل به یک جهت.
- یک وری افتادن ؛ در تداول عوام ، به یک پهلو دراز کشیدن بر زمین. ( یادداشت مؤلف ).
- یک وری شدن کار ؛ فیصله یافتن بر یکی از دو صورت مخالف. به یکی از دو صورت استقرار یافتن. ( یادداشت مؤلف ).
- یک وری کردن کار ؛ فیصل دادن بر یکی از دو صورت مخالف. ( یادداشت مؤلف ).
- یک وری نگاه کردن ؛ به یک چشم نگریستن. ( یادداشت مؤلف ).
|| در تداول عوام ، کج. وریب. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ معین

( ~. وَ ) (ص نسب . ) یک طرفی ، متمایل به یک جهت .

فرهنگ فارسی

(صفت ) یکطرفی متمایل بیک جهت .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم