گناهکاری

لغت نامه دهخدا

گناهکاری. [ گ ُ ] ( حامص مرکب ) عمل گناهکار. بزهمندی. تقصیرکاری. اثم. جرم. عصیان :
خواهم که در این گناهکاری
سیماب شوم ز شرمساری.نظامی.وآنگه ز پی گناهکاری
بازش بنمود و کرد زاری.نظامی.و رجوع به گناهکار شود.

فرهنگ فارسی

بزه کاری بزه گری مجرمیت خطا کاری : خواهم که درین گناهکاری سیماب شوم ز شرمساری . ( نظامی )
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم