لغت نامه دهخدا
از سلیمان و مور و پای ملخ
یاد کن آنچه این گدای آرد.انوری.سلطان سعادت آنچنان نیست
کاندیشه هر گدای دارد.خاقانی.بروای گدای مسکین در دیگری طلب کن
که هزار بار گفتی و نیامدت جوابی.سعدی.رجوع به گدا شود.
گدای. [ گ َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان ساری سوباسار بخش پلدشت شهرستان ماکو، 33هزارگزی جنوب باختری پلدشت و 3هزارگزی جنوب راه شوسه پلدشت به ماکو. جلگه ، معتدل مالاریائی و سکنه آن 269 تن. آب آن از ساری سو و زنکمار. محصول آن غلات ، پنبه ، توتون ، حبوبات و کنجد. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی جوراب بافی است. راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).