کون ده

لغت نامه دهخدا

کونده. [ ک َ وَ دَ / دِ ] ( اِ ) جوالی بود که کاه در آن پر کنند و آن بر مثال دام باشد. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 506 ). چیزی باشد از گیاه بافته همچون دام که کاه بدان بکشند. ( صحاح الفرس ). چیزی باشد که آن را مانند دام از علف بافند و در آن کاه و سرگین و امثال آن کنند و بر شتر و الاغ بار کرده هر جا که خواهند برند. ( برهان ) ( آنندراج ). چیزی که از گیاه بافند شبکه دار و کاه بدان کشند. ( فرهنگ رشیدی ). چیزی مانند تورکه از علف بافند و در آن کاه و سرگین و جز آن ریخته بر خر و شتر بار کرده هر جا خواهند برند. ( ناظم الاطباء ). جوال. ( فرهنگ فارسی معین ). جوالی از گیاه بافته بر مثال دام و کاه کشان دارند. تور و دام کاه زدن. تور علفی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
مانند کسی که روز باران
بارانی پوشد از کونده.لبیبی ( از لغت فرس ). || شبکه. ( مهذب الاسماء ). || ( ص ) سوراخ سوراخ چون دام و تور. مشبک. هر چیز سوراخ سوراخ. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
همی زندنفس سرد با هزار نفس
در کونده ویران دریچه های دمان.قریعالدهر ( یادداشت ایضاً ).|| خربزه نارسیده را نیز گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). اسم بطیخ خام است. ( انجمن آرا ). اسم فارسی بطیخ خام است. ( فهرست مخزن الادویه ).
کونده. [ ک َ وَ دَ / دِ ] ( اِخ ) نام محلی کنار جاده طهران و قزوین میان قشلاق و حصار. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). نام دهی در چهارفرسخی قزوین که منزلگاه از طهران به قزوین است. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به کوندج شود.، کون ده. [ دِه ْ ] ( نف مرکب ) کون دهنده. مفعول. امرد. ( فرهنگ فارسی معین ). مفعول. کسی که برای فعل بد آماده است. و مفعول واقع شده ( یا حتی شغل خود را این عمل قرار داده است ). ( فرهنگ لغات عامیانه جمالزاده ).

فرهنگ معین

(کَ وَ دَ یا دِ ) (اِ. ) جوال .، (دِ یا دَ ) (ص فا. ) مفعول ، امرد.

فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) خربزۀ نارس.
۲. تور کاه کشی، توری که از ریسمان به شکل جوال می بافند برای حمل ونقل کاه یا چیز دیگر: مانندِ کسی که روز باران / بارانی پوشد از کونده (لبیبی: شاعران بی دیوان: ۴۸۹ ).

فرهنگ فارسی

تورکاهکشی، توری که ازریسمان بشکل جوال میبافندبرای حمل ونقل کاه یاچیزدیگر، به معنی خربزه نارس هم میگویند
( اسم ) آلتی است مانند دام که آنرا از علف بافند و در آن کاه و سرگین و امثال آن کنند و برستور بار کرده و بجایی که خواهند برند جوال .
( صفت ) مفعول امرد .

ویکی واژه

مفعول، امرد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال پی ام سی فال پی ام سی فال ارمنی فال ارمنی فال ورق فال ورق