کهنگی

لغت نامه دهخدا

کهنگی. [ ک ُ ن َ / ن ِ ] ( حامص ) فرسودگی و پارگی. ( ناظم الاطباء ). رَثاثَت. بِلاء. بِلی ̍. عتاقت. حالت و چگونگی کهنه. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ): وَبَد؛ کهنگی جامه. ( منتهی الارب ). || پیری و سالخوردگی. || قدمت. ضد نوی و تازگی. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

فرسودگی و پارگی ٠ رثاثت ٠ بلائ ٠ بلی ٠ عتاقت ٠ حالت و چگونگی کهنه ٠

ویکی واژه

انشاء یا گفتار یا اصطلاح قدیمی مبهم و نامفهوم.
نوعی ناخوش احوالی یا گرفتگی عروق کمر که بیشتر عارض پیران می‌شود. پس از عرق کردن بدن در مجاورت نسیم قرار گرفتن، پیدا می‌شود و شخص را کاملا زمین‌گیر می‌نماید. کهنگه ائول مِشَم هَیچ جومول لِی‌یع بیلمِرَم کهنگی شدم هیچ تکان نمی‌توانم بخورم.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال تک نیت فال تک نیت فال احساس فال احساس فال اوراکل فال اوراکل