کنفت

لغت نامه دهخدا

کنفت. [ ک ِ ن ِ ] ( ص ) سرشکسته و خوار و خفیف و دمق شده. اصلاً این صفت برای غیرذی روح و به معنی کثیف است : پارچه کنفت ، کاغذ کنفت ، کتاب کنفت. امابعد بر سبیل توسع برای انسان نیز به کار رفته است. ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ). کنف. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کنف و کنفت شدن و کنفت کردن شود.
کنفة. [ ک َ ن َ ف َ ]( ع اِ ) ناحیه و کرانه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ): کنفة الابل. ناحیتها و جانبها. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(کِ نِ ) (ص . ) (عا. ) شرمسار، خجل .

فرهنگ عمید

۱. چرکین، کثیف.
۲. [عامیانه] ضایع.
۳. شرمسار.

فرهنگ فارسی

چرکین، کثیف، ضایع، شرمسار، کرفت هم گفته شده
( صفت ) ۱ - شرمزده و افسرده وجه. خود را از دست داده : دختر یک باره کنف شد و احساس حقارت شدیدی کرد . ۲ - دارای چین و چروک و کثیف شده ( پارچه و مانند آن ) .

ویکی واژه

(عا.)
شرمسار، خجل.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چای فال چای فال فنجان فال فنجان فال پی ام سی فال پی ام سی فال درخت فال درخت