کشف کردن

لغت نامه دهخدا

کشف کردن. [ ک َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) پرده برداشتن. روپوش از روی چیزی بر کنار کردن. از زیر سرپوش خارج کردن. ( یادداشت مؤلف ). || آزمودن. روشن کردن :
زهر نوع اخلاق او کشف کرد.
خردمند و پاکیزه دین بود مرد.سعدی ( بوستان ).بجای سکندر بمان سالها
به دانادلی کشف کن حالها.حافظ. || آشکار کردن. هویدا کردن :
ور ز بی سنگی سِرِّ دل خود کشف کند
در زمان زیر و زبرسنگ شود همچو کشف.سوزنی.|| پیدا کردن. دست یافتن. یافتن. ( یادداشت مؤلف ) : در حال جوابی نبشت که اگر پیش از بلاغ کشف کنند از مؤاخذت ایمن باشند. ( گلستان ). || استنباط کردن. استخراج کردن. بدست آوردن. || حل کردن مشکلی را. از پیش برداشتن. راه حلی یافتن. || تفسیر کردن. شرح دادن. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - آشکار ساختن پیدا کردن : یکی جرید. اعمال خود نکردم کشف هزار کس را کردم بمدح ( حساب ) مستغرق . ( انوری ) ۳ - بر طرف کردن زایل کردن : اگر امروز سد این ثلمت و کشف این کربت نکنیم فردا ... ما را از انقیاد و تتبع مراد او چاره نباشد . ( مرز بان نامه )

ویکی واژه

scoprire
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم