کشخ

لغت نامه دهخدا

کشخ. [ ک َ ش َ ] ( اِ ) طنابی که در جای سایه بندند و خوشه های انگور را بر روی آن اندازند تا باد خورد و خشک شود. ( از برهان ) ( از جهانگیری ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از فرهنگ رشیدی ) :
دختر رز برهنه آونگان
مانده چون کشمش از فراز کشخ.نزاری قهستانی ( از فرهنگ رشیدی ).

فرهنگ معین

(کَ شَ ) (اِ. ) ریسمانی که خوشه های انگور را بر روی آن بیاویزند تا باد بخورد و خشک شود.

فرهنگ عمید

ریسمانی که خوشه های انگور را به آن می آویزند تا خشک شود.

ویکی واژه

ریسمانی که خوشه‌های انگور را بر روی آن بیاویزند تا باد بخورد و خشک شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم