کشانیدن

لغت نامه دهخدا

کشانیدن. [ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص ) کشیدن فرمودن. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). کشیدن کنانیدن. ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). کشاندن. به کشیدن داشتن. || کشیدن :
همان که شوق طوافش مرا بطوفان داد
به نیم جذبه کشاند ز ورطه ام بکنار.عرفی ( از آنندراج ). || منجر کردن. جَرّ. ( یادداشت مؤلف ).
- درکشانیدن ؛ منجر ساختن :
بناگفتنی در کشانی مرا
تو ای احمق خر زناکردنی.انوری.

فرهنگ معین

(کَ دَ ) (مص م . ) کشیدن .

فرهنگ فارسی

( کشید کشد خواهد کشید بکش کشنده کشان کشیده کشش ) ۱ - ( مصدر ) امتداد دادن ممتد کردن دراز کردن منبسط کردن . ۲ - بسوی خود آوردن . ۳ - جذب کردن : ( طالع اگر مدد کند دامنش آورم بکف گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف ) . ( حافظ ) آهن را نکشد و از خاصیت خود باز ندارد . یا بخود ( بخویشتن ) کشد . بسوی خود جذب کردن : یا آسمان مر زمین را از خویشتن دور کند یا آسمان مر آتش را بخویشتن کشد . ۴ - بردن حمل کردن : ( مسعود چنان فربه بود که هیچ اسب او را با سلاح نتوانست کشید مگر بدشواری ) . ۵ - تحمل کردن جفا کشیدن رنج کشیدن . ۶ - رسم کردن ثبت کردن : خطی کشید . ۷ - نقاشی کردن : ( تصویر ش را بکش . ) ۸ - وزن کردن سنجیدن : ( بست را کشید دو کیلو بود ) . ۹ - نوشیدن پیمودن : باده کشیدن قدح کشیدن : ( چون کشیدم نه عقل ماند و نه هوش سوخت هم کفر از آن و هم ایمان ) . ( هاتف اصفهانی ) ۱٠ - بر آوردن بیرون کشیدن ( از غلاف ) : تیغ کشیدن شمشیر کشیدن . ۱۱ - تقدیم کردن : بمراسم خدمتگاری قیام نموده پیشکشها کشید . ۱۲ - حرکت دادن لشکر کشیدن . ۱۳ - ریختن ( غذا در ظرف ) : دوازده هزار قاب طعام و حلوا کشید فقرا و مساکین بل کاف. مومنین از سپاهی و رعیت از آن بهره ور گشتند . ۱۴ - گستردن : سماط کشیدن ( سفره گستردن ) . ۱۵ - دود کردن تدخین : سیگار کشیدن قلیان کشیدن . ۱۶ - ( مصدر ) حرکت کردن رفتن در کشیدن : ( یکی باد سرد از جگر بر کشید بسوی گله دار قیصر کشید ) .

ویکی واژه

کشیدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال آرزو فال آرزو فال پی ام سی فال پی ام سی فال قهوه فال قهوه