کروی. [ ک ُ رَ وی ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب به کره. گردو مانند کره. ( ناظم الاطباء ). چون کره. به شکل کره. گرد. مدور. گوی گونه. ( یادداشت مؤلف ). کُری ، یعنی منسوب به کرة. ( از اقرب الموارد ). رجوع به کره شود. کروی. [ ک ُ ] ( اِخ ) نام یکی از خویشان افراسیاب که سعی در کشتن سیاوش نمود. ( فرهنگ جهانگیری ) ( از فهرست شاهنامه ولف ). گروی. گروی زره. رجوع به گروی زره شود.
فرهنگ معین
(کُ رَ ) [ ع . ] (ص . ) منسوب به کره ، هر چیز گرد و کره مانند.
فرهنگ عمید
به شکل کُره، مدوّر.
فرهنگ فارسی
منسوب بکره، هرجسمی که مانندگوی باشد ( صفت ) منسوب به کره آنچه که بشکل گوی بود .