کروی

لغت نامه دهخدا

کروی. [ ک ُ رَ وی ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب به کره. گردو مانند کره. ( ناظم الاطباء ). چون کره. به شکل کره. گرد. مدور. گوی گونه. ( یادداشت مؤلف ). کُری ، یعنی منسوب به کرة. ( از اقرب الموارد ). رجوع به کره شود.
کروی. [ ک ُ ] ( اِخ ) نام یکی از خویشان افراسیاب که سعی در کشتن سیاوش نمود. ( فرهنگ جهانگیری ) ( از فهرست شاهنامه ولف ). گروی. گروی زره. رجوع به گروی زره شود.

فرهنگ معین

(کُ رَ ) [ ع . ] (ص . ) منسوب به کره ، هر چیز گرد و کره مانند.

فرهنگ عمید

به شکل کُره، مدوّر.

فرهنگ فارسی

منسوب بکره، هرجسمی که مانندگوی باشد
( صفت ) منسوب به کره آنچه که بشکل گوی بود .

ویکی واژه

منسوب به کره، هر چیز گرد و کره مانند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم