کرمو

لغت نامه دهخدا

کرمو. [ ک ِ ] ( ص نسبی ) ( از: کرم + و، پسوند اتصاف و دارندگی ) کرموندی.کرم زده. دارای کرم. کرم خورده. که در آن کرم باشد. که در وی کرم افتاده بود. مُدَوَّد. ( یادداشت مؤلف ). || حسود. رشگن. رشگین. ( یادداشت مؤلف ).
کرمو. [ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان قشلاق بزرگ بخش گرمسار شهرستان محلات. جلگه ای و معتدل است و 466 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ).
کرمو. [ ک ِ ] ( اِخ ) دهی است از توابع فردوس [ تون ] و غالباً آن را با ده دیگری در جنب آن بنام مُصابی «مصعبی » نام می برند. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ معین

(کِ ) (ص مر. ) (عا. ) کرم دار، کرم خورده .

فرهنگ فارسی

( صفت ) آنچه دارا ی کرم باشد کرمدار کرم خورده : میو. کرمو .

ویکی واژه

(عا.)
کرم دار، کرم خورده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال احساس فال احساس فال فرشتگان فال فرشتگان فال تک نیت فال تک نیت