کرده کار. [ ک َ دَ / دِ ] ( ص مرکب ) جلد. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ) ( برهان ). مردی جلد را گویند. ( صحاح الفرس ). جلدکار. ( انجمن آرا ). || کاردان. کارآزموده. تجربه کار. مقابل نکرده کار. ( برهان ). آزموده کار. کارکرده. ( انجمن آرا ). مجرب. آزموده. عامل : جادو نباشد از تو به تنبل سوارتر عفریت کرده کار و تو زو کرده کارتر.دقیقی.ترا نخواهم جز کافر و ستمگر از آنک به بد نمودن من کرده کار و آژیری.دقیقی.( یادداشت مؤلف ). استاد. ( انجمن آرا ). - نکرده کار ؛ ناآزموده. نامجرب. ( یادداشت مؤلف ): نکرده کار را مبر به کار. ( یادداشت مؤلف ). چسان کار بگشاید از روزگار به ناکرده کاری فتاده ست کار.ملاطغرا ( از آنندراج ).
فرهنگ معین
(کَ دِ ) (ص مر. ) کارآزموده و باتجربه .
فرهنگ عمید
کارکرده، کارآزموده، مجرب، کاردان: جادو نباشد از تو به تنبل سوارتر / عفریت کرده کار و تو ز او کرده کارتر (دقیقی: ۹۹ ).
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - آزموده تجربه کار تجربه دیده مقابل نکرده کار نا کرده کار : [ جادو نباشد از توبه تنبل سوار تر عفریت کرده کار و تو زو کرده کارتر ] . ۲ - جلد چابک چالاک .