کامش

لغت نامه دهخدا

کامش. [ م ِ ] ( اِمص ) اسم مصدر از کامیدن. بکام بودن. در عیش و ناز و تنعم بسر بردن :
نه دل بگرفت رامین را ز رامش
نه ویسه سیرگشت از ناز و کامش.( ویس و رامین ).ز داد او همه مردم بکامش
نشسته روز و شب با عیش و رامش.( ویس و رامین ).

فرهنگ فارسی

بکام بودن

فرهنگستان زبان و ادب

{sex} [علوم سلامت] فعالیتی که در آن افراد به بوسه و لمس اندام های جنسی یکدیگر می پردازند و ممکن است نزدیکی جنسی را هم شامل شود
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال تاروت فال تاروت استخاره کن استخاره کن