کارافتادن

لغت نامه دهخدا

کار افتادن. [ اُ دَ ] ( مص مرکب ) با کسی معامله کردن. معامله افتادن. ( آنندراج ). کار ببودن. || سر و کار پیداکردن :
با روی تو گر چشم مرا کار افتاد
آری همه کارها به مردم افتد.کمال الدین اسماعیل. || حادثه. واقعه سوء. واقعه ای پیش آمدن. حادثه ای روی دادن. کار صعبی ببودن : حمزه تیر در کمان نهاد و بر آهو راست کرد که بزند، آهو با او بسخن آمد و گفت چرا از پس من همی آئی که ترا خود به خانه کار افتاده است. ( ترجمه طبری بلعمی ). اکنون کار افتاده است پشت و پناه من خدای عز و جل است. ( اسکندرنامه ، نسخه سعید نفیسی ). چون نزدیک این جماعت رسیدند و دانستند که کار افتاد براق حاجب فرمود تا عورات نیز به لباس مردان پوشیده شدند.( جهانگشای جوینی ).
کار با عمامه و قطر شکم افتاده است
خم در این مجلس بزرگیها به افلاطون کند.صائب.گر به جان کار من افتاد ملامت نکنید
که منم عاشق و این کار مرا افتاده ست.خواجه آصفی ( از آنندراج ).ما سیه روزان دمی از فتنه ایمن نیستیم
خال شد پامال خط با زلف کار افتاده است.میرزارضی دانش ( از آنندراج ).

فرهنگ معین

(اُ دَ ) (مص ل . ) ۱ - با کسی سر و کار پیدا کردن . ۲ - حادثه پیش آمدن .

فرهنگ فارسی

( مصدر ) کار افتادن کسی را . حادثهای پیش آمدن او را واقعهای برای او اتفاق افتادن : [ حمزه تیر در کمان نهاد و بر آهو راست کرد که بزند آهو با او بسخن آمد و گفت : چرا از پس من همی آیی که تر خود بخانه کار افتاده است ] . ( ترجمه. تاریخ طبری ) یا کار افتادن کسی را با کسی یا چیزی . سرو کارش با او آن چیز افتادن : [ ما سیه روزان دمی از فتنه ایمن نیستیم خال شد پامال خط با زلف کار افتاده است ] . ( میرزا رضی )
با کسی معامله کردن حادثه روی دادن

ویکی واژه

با کسی سر و کار پیدا کردن.
حادثه پیش آمدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فرشتگان فال فرشتگان فال ارمنی فال ارمنی فال تاروت فال تاروت فال تخمین زمان فال تخمین زمان