چم

لغت نامه دهخدا

چم. [ چ َ ] ( اِ ) به معنی خرام و رفتاری به ناز باشد. ( برهان ). خرام. ( جهانگیری ). به معنی خرام و رفتاری ازروی ناز. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( غیاث ). رفتار و خرام از روی ناز. ( ناظم الاطباء ). رفتاری با ناز و ادا و اطوار شیوه رفتار نازنینان و نازداران. و رجوع به چمیدن شود. || رفتاری را نیز گویند. که خم و پیچی و تمایلی داشته باشد. ( برهان ). رفتار بطور تمایل و باخم و پیچ ( ناظم الاطباء ). و رجوع به چمیدن شود. || ساخته و آراسته را نیز گویند. ( برهان ). ساخته و آماده را گویند. ( جهانگیری ). ساخته و آراسته و بامعنی و منظم. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). ساخته وآراسته. ( ناظم الاطباء ). به سامان. روبراه. سرراست.
- به چم بودن کار؛ به معنی آراسته و منظم و سرراست بودن کار:
ز گبراگر تو نه ای به ْ، بتر ز گبر مباش
اگر تو مؤمنی و کاردین تو به چم است.عنصری ( از انجمن آرا ).- به چم گشتن کار؛ به سامان شدن و آراسته و منظم گشتن آن:
چرا نه شکر کنم نعمت ترا شب و روز
که از تو اختر من سعد گشت و کار به چم.شاکر بخاری. || به معنی اندوخته و فراهم آورده. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( ناظم الاطباء ). اندوخته و فراهم آمده. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). ذخیره. || معنی را نیز گویند که روح لفظ است، چه لفظ را به منزله جسم و معنی را روح آن گرفته اند، چنانکه هرگاه گویند: این سخن چم ندارد، مراد آن باشد که معنی ندارد. ( برهان ). معنی و رونق باشد. ( فرهنگ اسدی ). معنی را گویند. ( جهانگیری ). به معنی معنی. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). جان سخن. جان کلام:
دعوی کنی که شاعر دهرم ولیک نیست
در شعر تو نه حکمت ونه لذت و نه چم. شهید ( از فرهنگ اسدی ).رجوع به چم داشتن و چم گرفتن شود.
|| به معنی تمیز بود. ( از فرهنگ اسدی ):
کس چه داند که روسپی زن کیست
در دل کیست شرم وحمیت و چم.خطیری ( از فرهنگ اسدی ). || به معنی جرم و گناه نیز گفته اند. ( برهان ). جرم و گناه باشد. ( جهانگیری ) ( رشیدی ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). بزه. اثم:
جم گفتمش کو جم چه جم، بر من بدین سهو است و چم
مثلش نباشد در عجم، شاهی ز نسل بوالبشر.حکیم نزاری ( از جهانگیری ). || خوردن و آشامیدن را هم گویند. ( برهان ). به معنی خوردن آمده. ( جهانگیری ). خور و آشام. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به چمیدن. شود. || خم و خمیده و راههای پرپیچ و خم باشد. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). بمعنی خم. ( جهانگیری ). به معنی خم و خمیده و راههای کج. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). پیچ و خم. ( غیاث ). چم و خم. کجی و انحراف:

فرهنگ معین

( ~. ) (اِ. ) جرم، گناه.
(چَ ) ۱ - (اِ. ) رفتار به ناز، خرام. ۲ - (عا. ) رگ خواب یا نقطة ضعف هر کس. ۳ - رمز به کار بردن چیزی یا تسلط یافتن بر کسی.
( ~. ) (اِ. ) معنی، شرح.
( ~. ) (اِ. ) سینه، صدر.
( ~. ) (اِ. ) لاف، تفاخر.
(چُ ) (اِ. ) جانور، حیوان بارکش.
(چَ )(ص. ) ۱ - ساخته، آراسته. ۲ - اندوخته، فراهم آمده.

فرهنگ عمید

= چشم
= چمیدن
معنی، مفهوم: دعوی کنی که شاعر دهرم ولیک نیست / در شعر تو نه حکمت و نه لذت و نه چم (شهید بلخی: شاعران بی دیوان: ۳۳ )، چه جویی آن ادبی کآن ادب ندارد نام / چه گویی آن سخنی کآن سخن ندارد چم (شاکر بخاری: شاعران بی دیوان: ۴۸ ).
۱. پیچ وخم.
۲. نظم، قاعده.
۲. آراستگی.
۳. [قدیمی] جرم، گناه.
* چم وخم: [عامیانه]
۱. پیچ وخم.
۲. [مجاز] ریزه کاری.
۳. [مجاز] رفتار با ناز و خرام، خرام، ناز.
* به چم: [قدیمی] آراسته و منظم.
چه مرا: فرستم به هر سال من باژ و ساو / به پیش تو زآن چم بُوَد توش و تاو (فردوسی۴: ۲/۱۳۵۸ ).

فرهنگ فارسی

خرام، ناز، رفتاربانازوخرام وپیچ وخم، شیوه، نظم، قاعده، آراستگی، رونق، آراسته ومنظم بودن، معنی شرح، جان کلام، جان سخن
( اسم ) ۱ - طبق پهنی که آنرا از نی بوریا بافند و غله را بدان افشانند و پاک سازند. ۲ - آب گردان بزگ چوبین چمچمه.
دهی از دهستان حومه شهرستان ملایر

فرهنگستان زبان و ادب

{gloss} [زبان شناسی] توضیح دربارۀ معنی واژه یا اصطلاح معمولاً از زبانی به زبان دیگر

دانشنامه عمومی

چم (ایذه). چم ( ایذه )، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان ایذه در استان خوزستان ایران است.
این روستا در دهستان حومه شرقی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۴۲ نفر ( ۸خانوار ) بوده است.
چم (مجارستان). چم ( به مجاری: Csém ) یک شهرداری در مجارستان است که در ناحیه کوماروم واقع شده است. چم ۶٫۲۹ کیلومتر مربع مساحت و ۴۸۶ نفر جمعیت دارد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تماس فال تماس فال لنورماند فال لنورماند فال راز فال راز فال پی ام سی فال پی ام سی