پیشقدم

لغت نامه دهخدا

پیش قدم. [ ق َ دَ ] ( ص مرکب ) مقدم. سابق. که پیش قدمی کند. که نخست بکاری درآید. که در کارها مقدم باشد. || آنکه بر دیگران سابقه دوستی و خدمتگزاری دارد. || در اصطلاح علم فتوت از علوم تصوف ، در فارسی مترادف کبیر که او را شیخ و پدر نیز گویند. بزرگ قوم. رأس الحزب.

فرهنگ عمید

کسی که جلوتر از دیگری به راهی برود یا به کاری اقدام کند، پیش گام.

فرهنگ فارسی

کسی که درکاریاراهی جلوترازدیگران قدم بردارد
( صفت ) ۱- آنکه نخست بکاری در آید مقدم سابق . ۲- آنکه بر دیگران سابق. دوستی و خدمتگزاری دارد. ۲- ( فتوت ) بزرگ قوم کبیر شیخ پدر مقدم قاید راس الحزب .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم