پیزی. ( اِ ) دبر. اِست. کون در تداول عوام. مقعد. مغاکچه سرین و سوراخ پائین هر جاندار. نشین : تو خواه راضی باش ای رفیق و خواه مباش قضاست آن کِت وارونه می کند پیزی.قائم مقام ( از انجمن آرا ).- پیزی کسی را جا کردن ؛ کارهای او را که بعلت نادانی یا کاهلی نتواند کرد بجای او کردن. - کون و پیزی کاری داشتن یا نداشتن ؛ قوه اقدام و هم پشت کار و تعقیب آن کار داشتن یا نداشتن. همت انجام و حوصله اتمام آن داشتن یا نداشتن. عاطل و بیکاره بودن یا نبودن. || ( تعبیری مثلی ) شجاعت. دلاوری ؛ رستم صولت و افندی پیزی ؛ با صورتی حاکی از دلاوری و سیرتی جبان و ترسنده. افندی پیزی ؛ سخت جبان ؛ آنکه بصورت شجاع و دلیر نماید لیکن گاه جنگ بددل و جبان باشد. و از افندی اینجا مراد سربازهای ترکست که بقول اسدی : که ترکان بصورت پریچهره اند بجنگ اندرون پاک بی بهره اند. || تکمه بواسیر.
فرهنگ معین
(اِ. ) انتهای رودة راست که به مقعد می رسد. ، ~ کاری را نداشتن جرئت یا عرضة انجام دادن کاری را نداشتن .
فرهنگ عمید
مقعد، دبر.
فرهنگ فارسی
مقعد، دبر ( اسم ) ۱- دبر مقعدت کون : تو خواه راضی باش ای رفیق و خواه مباش قضاست آن کت وارونه میکند پیزی . ( قائم مقام ) یا پیزی کاری داشتن یا نداشتن . قو. اقدام و پشت کار و تعقیب آنرا داشتن یا نداشتن . یا پیزی کسی را جا کردن . کارهای او را که بعلت نادانی یا کاهلی نتواند کرد بجای او کردن . یا افندی پیزی . آنکه صورتا شجاع و دلیر نماید ولی بهنگام جنگ ترسو باشد ( مراد از افندی ترک است ). یا رستم صولت و افندی پیزی . دارای صورتی حاکی از دلاوری و سیرتی ترسنده.۲- تکم. بواسیر.
دانشنامه عمومی
پیزی (بازیکن فوتبال پرتغالی). لویس میگل هاشم زاده ( پرتغالی: Luís Miguel Afonso Fernandes؛ زادهٔ ۶ اکتبر ۱۹۸۹ ) که عموماً با نام پیزی ( پرتغالی: Pizzi ) شناخته می شود، بازیکن فوتبال اهل پرتغال است. از باشگاه هایی که در آن بازی کرده است می توان به براگا، کوویلیا، پاسوس فریرا، اتلتیکو مادرید، دپورتیوو لاکرونیا، بنفیکا و اسپانیول اشاره کرد. وی همچنین در تیم ملی فوتبال پرتغال بازی کرده است. پیزی (کمون). پیزی ( به فرانسوی: Pizay ) یک کمون در فرانسه است که در Canton of Montluel واقع شده است. پیزی ۱۱٫۱۸ کیلومترمربع مساحت و ۷۶۲ نفر جمعیت دارد و ۲۸۵ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده است.
ویکی واژه
انتهای رودة راست که به مقعد میرسد. ؛ ~ کاری را نداشتن جرئت یا عرضة انجام دادن کاری را نداشتن.