پی فشردن

لغت نامه دهخدا

پی فشردن. [ پ َ / پ ِ ف ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) ثابت قدم بودن و استوار کردن و استوار شدن قدم. ( آنندراج ).پی فشاردن. ثبات ورزیدن. پایداری کردن :
یکی شاه گیلان یکی شاه ری
که بفشاردندی گه جنگ پی.فردوسی.تنی را که بتوانی از جای برد
بپرخاش او پی چه خواهی فشرد.نظامی.بنطع کینه بر چون پی فشردی
درافکن پیل و شه رخ زن که بردی.نظامی.نشاید در آن داوری پی فشرد
که دعوی نشاید در او پیش برد.نظامی.جهان کام و ناکام خواهی سپرد
بخودکامگی پی چه باید فشرد.نظامی.بدادو دهش در جهان پی فشرد
بدین دستبرد از جهان دست برد.نظامی.به هرجا که نیروی من پی فشرد
مرا بود پیروزی و دستبرد.نظامی.در منزل مهر پی فشردند
وآن نزل که بود پیش بردند.نظامی.نه پی در جستجوی کس فشردم
نه جز روی تو کس را سجده بردم.نظامی.|| قدم نهادن. قدم زدن. ( آنندراج ).

فرهنگ معین

(پِ. فِ شُ دَ ) (مص .ل ) پافشاری ، اصرار.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- ثابت قدم بودن مقاومت کردن : بنطع کینه بر چون پی فشردی در افکن پیل و شه رخ زن که بردی . ( نظامی ) ۲- قدم نهادن قدم زدن .

ویکی واژه

ل)
پافشاری، اصرار.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال جذب فال جذب فال انگلیسی فال انگلیسی فال ای چینگ فال ای چینگ فال تک نیت فال تک نیت