لغت نامه دهخدا
ضمیر من بود آن بلبلی که گاه بیان
به پیش او بود ابکم زبان تیز پناغ.منصور شیرازی. || تار ابریشم. ( برهان قاطع ) :
تو سیمین فغی من چو زرّین پناغ
تو تابان مهی من چو سوزان چراغ.؟|| بیضه مانندی باشد از ریسمان خام که در دوک پیچیده شود. ( برهان قاطع ). ریسمان خام که بر دوک ریسند مانند بیضه. ( فرهنگ سروری ). || ماسوره. ( برهان قاطع ). و نیز رجوع به بناغ شود.