پرکار

لغت نامه دهخدا

پرکار. [ پ ُ ] ( ص مرکب )( مردی... ) شدیدالعمل. فعال. که بسیار کار کند. مقابل کم کار. || نقاشی و قلمزنی و قلابدوزی و گلدوزی و تذهیب و گچ بری... و امثال آن که در آن کار بسیار کرده اند. مقابل کم کار. || نقاش ( ؟ ). ( رشیدی ). || مشغول. پرمشغله ؟ :
چنین گفت پرکار ( ؟ ) چرخ بلند
که آمد بدین پادشاهی گزند.فردوسی.طبعم ز تو پرکار و دل از رنج تو پربار
رازم ز تو پیدا و تن از ضعف نه پیدا.مسعودسعد.
پرکار. [ پ َ ] ( اِ ) پرگار. فرجار. رجوع به پرگار شود.

فرهنگ معین

(پُ ) (ص مر. ) فعال ، پرتلاش .

فرهنگ عمید

۱. کسی که بسیار کار بکند، فعال.
۲. ویژگی تابلو نقاشی یا پارچۀ قلاب دوزی که در آن نقش ونگار و ریزه کاری بسیار باشد.
۳. ویژگی آنچه در ساختن و درست شدن آن ظرافت به کار رفته باشد.

فرهنگ فارسی

فعال، کسی که بسیارکارمیکند، ونیزتابلوی نقاشی، یاپارچه قلاب دوزی که در آن نقش ونگاربسیارباشد
( صفت ) که بسیار کار کند فعال مقابل کم کار .

ویکی واژه

فعال، پرتلاش.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال فنجان فال فنجان فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال جذب فال جذب