پروراندن

لغت نامه دهخدا

پروراندن. [ پ َرْ وَ دَ ] ( مص ) پرورش دادن. پروردن. پرورانیدن.تربیت کردن. پرورش کردن. ترشیح. تنبیت :
چنین پروراند همی روزگار
فزون آمد از رنگ گل رنج خار.فردوسی.کنون دور ماندم ز پروردگار
چنین پروراند مرا روزگار.فردوسی.جهانا چه بدمهر و بدگوهری
که خود پرورانی وخود بشکری.فردوسی.من دوستانم را بکشم و دشمنان را بپرورانم. ( قصص الانبیاء ص 829 ). || تغذیه. || انشاء. ( منتهی الارب ). || زخرفة. آراستن ظاهر کلام : هر روز می پروراندو شیرین میکند و ببینی که از اینجا چه شکافد. ( تاریخ بیهقی ص 455 ).

فرهنگ معین

(پَ وَ دَ ) (مص م . ) ۱ - پرورش دادن . ۲ - غذا دادن . ۳ - کلام را آراستن .

فرهنگ عمید

۱. پروردن، پرورش دادن: جهانا چه بدمهر و بدگوهری / که خود پرورانی و خود بشکری (فردوسی: ۱/۸۵ ).
۲. تربیت کردن.

فرهنگ فارسی

پرورانیدن، پرورش دادن، تربیت کردن، پرورش یافته
( مصدر )۱- پروردن پرورش دادنپرورانیدن تربیت کردن بار آوردن بزرگ کردن تعلیم ترشیح. ۲- تغذیه غذا دادن . ۳- انشائ ایجاد خلق . ۴- آراستن ظاهر کلام.
پرورش دادن پروردن

ویکی واژه

پرورش دادن.
غذا دادن.
کلام را آراستن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مکعب فال مکعب فال لنورماند فال لنورماند فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال درخت فال درخت