پرآواز

لغت نامه دهخدا

( پرآواز ) پرآواز. [ پ ُ ] ( ص مرکب ) پربانگ. پرغلغله. پرهیاهو. و اغلب با شدن و گشتن و کردن ترکیب شود :
در کلبه نامور باز کرد
ز داد و ستد دژ پرآواز کرد.فردوسی.بشبگیر شاه یمن بازگشت
ز لشکر جهانی پرآواز گشت.فردوسی.کنون نام نیکت به بد بازگشت
ز من روی گیتی پرآواز گشت.فردوسی.بدو رای زن گفت اکنون گذشت
از اینکار گیتی پرآواز گشت.فردوسی.پس آگاهی آمد ز چین و ختن
وز افراسیاب اندر آن انجمن
که فغفور چین با وی انبازگشت
همه کشور چین پرآواز گشت.فردوسی.ز هیتالیان سوی اهواز شد
سراسر جهان زو پرآواز شد.فردوسی.چو کوه از تبیره پرآواز گشت
بترسید و آن جانور بازگشت.فردوسی.

فرهنگ فارسی

( پر آواز ) ( صفت ) پربانگ پر هیاهو پر غلغله .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم