پایمردی

لغت نامه دهخدا

پایمردی. [ م َ ] ( حامص مرکب ) شفاعت : بنده بیش از این نگوید که صورت بندد که بنده در باب باکالنجار و گرگانیان پایمردی میکند. ( تاریخ بیهقی ). خواجه پایمردی کند و سوی خواجه بزرگ احمد عبدالصمد بنویسد و او را شفیع کند. ( تاریخ بیهقی ).
حقا که با عقوبت دوزخ برابر است
رفتن بپایمردی همسایه در بهشت.سعدی. || توسط. میانجیگری. خواهشگری : پس شاهنامه علی دیلم در هفت مجلد نبشت و فردوسی بودلف را برگرفت و روی بحضرت نهاد بغزنین و بپایمردی خواجه بزرگ احمد حسن کاتب عرضه کرد و قبول افتاد. ( چهارمقاله ).
|| کمک. معاضدت. پشتی. دستیاری. یاوری. یاری. ایستادگی در کار کسی : و نیز از توانگران بستدی و بدرویشان دادی [ قصی بن کلاب ] و درویشان را پایمردی کردی. ( تاریخ طبری ترجمه بلعمی ). فضل ربیع که حاجب بزرگ بوده میان بسته بود تعصب آل برمک را و پایمردی علی عیسی [امیر خراسان از دست هارون ] کردی. ( تاریخ بیهقی ). امیر [ مسعود ] سخن لشکر همه با وی گفتی و در باب لشکریان پایمردیها کردی تا جمله روی بدو دادند. ( تاریخ بیهقی ). و نه غلبه جنود و قوت ، پای مردی نمود. ( جهانگشای جوینی ).
- پایمردی کردن ؛ دستیاری کردن. میانگی کردن. میانجی شدن. واسطه شدن. توسطکردن. شفاعت کردن. خواهشگری.

فرهنگ معین

( ~. ) (حامص . ) ۱ - میانجیگری . ۲ - کمک ، دستیاری .

فرهنگ عمید

۱. یاری، کمک.
۲. میانجی گری، شفاعت: حقا که با عقوبت دوزخ برابر است / رفتن به پایمردی همسایه در بهشت (سعدی: ۱۱۰ ).

فرهنگ فارسی

۱- میانجیگری خواهشگری توسط . ۲- کمک دستیاری ایستادگی در کار کسی معاضدت .

فرهنگستان زبان و ادب

{good offices} [علوم سیاسی و روابط بین الملل] اقدام دیپلماتی دوستانۀ طرف ثالث برای فراهم آوردن زمینۀ تفاهم و حل اختلاف میان گروه های سیاسی یا کشورها
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال لنورماند فال لنورماند فال حافظ فال حافظ فال امروز فال امروز استخاره کن استخاره کن