ورزه
ورزه. [ وَ زَ / زِ ] ( اِمص ، اِ ) حصول. ( فرهنگ فارسی معین ). حاصل کردن. ( برهان ) ( آنندراج ). کار کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). || کشت و زراعت نمودن.( برهان ) ( آنندراج ). || ممارست. || کوشش. ( فرهنگ فارسی معین ). || نتیجه. ( ناظم الاطباء ). || صنعت و حرفت. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). کسب. شغل. ( ناظم الاطباء ).
- ورزه کردن ؛ کسب کردن.
|| کشت و زراعت. ( ناظم الاطباء ). || ( نف ) زراعت کننده. ( برهان ) ( آنندراج ). کشاورز. زارع. برزگر :
چو ورزه به أبکار بیرون شود
یکی نان بگیرد به زیر بغل.ناصرخسرو.- گاو ورزه ؛ گاو شخم و شیار :
بی تخم و بی ضیاع و یکی ورزه
از خویشتن بساخته دهقانی.ناصرخسرو.گوشت بر گاو ورزه نیکوتر
زینت مرد دانش است و هنر.سنایی.|| یابنده و حاصل کننده. || پردازنده. ( ناظم الاطباء ).
(وَ زَ )(اِ. )۱ - کار کردن . ۲ - مهارت . ۳ - حصول . ۴ - کوشش . ۵ - زراعت . ۶ - صنعت ، حرفه .
= ورزگار
ورزکار
( اسم ) ۱ - کارکردن . ۲ - ممارست . ۳ - حصول . ۴ - کوشش . ۵ - زراعت . ۶ - صنت حرفه .
{operon} [زیست شناسی] واحد عملکردی متشکل از گروهی از ژن های ساختاری پیوسته در پیش هسته ای ها
کار کردن.
مهارت.
حصول.
کوشش.
زراعت.
صنعت، حرفه.