وارم

لغت نامه دهخدا

وارم. [ رِ ] ( ع ص ) باد کرده از مرض. ورم کرده ازبیماری. ( از اقرب الموارد ). آماس کننده و آماسیده. ( ناظم الاطباء ). پف کرده. ورم کرده. متورم. || آماس دردناک و موجع. ( ناظم الاطباء ). || شجر وارم ؛ یعنی بسیار و انبوه. ( از تاج العروس ).

فرهنگ فارسی

باد کرده از مرض ورم کرده از بیماری

ویکی واژه

مترادف دارم در زبان فارسی؛ زمانی صرف می‌شود که بخواهند اقرار کنند آن چیز یا شیء را دارند. مقابل واریز. پول وارِم. پول دارم.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم