وادار کردن

لغت نامه دهخدا

وادار کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) واداشتن. ( یادداشت مؤلف ) ( ناظم الاطباء ). مجبور کردن. ناگزیر کردن. ناچار کردن. الزام. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به واداشتن و الزام شود. || ترغیب کردن. تحریک کردن برانگیختن. رجوع به کلمه های مزبور شود. || نگاه داشتن. ( ناظم الاطباء ). || ایستاده کردن کاروانیان است چارپایان خود را در میان راه برای آب انداختن یعنی بول نمودن و کمیز انداختن. ( آنندراج ، از فرهنگ ترکتازان ).

فرهنگ معین

(کَ دَ ) (مص م . ) ۱ - تحریک کردن ، برانگیختن . ۲ - مجبور کردن .

فرهنگ فارسی

واداشتن مجبور کردن، (مصدر ) ۱ - بر انگیختن . ۲ - مجبور کردن باجرای امری ملزم ساختن . ۳ - باز داشتن منع کردن .

ویکی واژه

تحریک کردن، برانگیختن.
مجبور کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شمع فال شمع فال راز فال راز فال تاروت فال تاروت فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی