همگی. [ هََ م َ / م ِ ] ( ضمیر مبهم ، ق ) تمامی و همه. ( از غیاث ). جملگی. کلاً. یکسر. یکسره. ( یادداشت مؤلف ) : جبرئیل بیامد و پری بزد قصر ملک و همه حشم را بر زمین فروبرد و همگی هلاک شدند. ( قصص الانبیاء ). خیز نظامی نه گه خفتن است وقت به ترک همگی گفتن است.نظامی.شاه بدان صید چنان صید شد که ش همگی بسته آن قید شد.نظامی.
فرهنگ معین
(هَ مِ ) (حامص . ) کلیت ، تمامی .
فرهنگ عمید
۱. همه. ۲. به تمامی، جملگی، کلی. ۳. تمامِ یک چیز، کل.
فرهنگ فارسی
همه، تمامی، جملگی، کلی کلیت : آن ( حمد ) حق وسزای الله است بهمگی آن و تمامی آن .