همجفت

لغت نامه دهخدا

هم جفت.[ هََ ج ُ ] ( ص مرکب ) جفت. قرین. نزدیک :
مرا گفت جز دخت خاقان مخواه
نزیبد پرستار هم جفت شاه.فردوسی.به جای آور سپاس و شکر یزدان
که چون موبد نه ای هم جفت نادان.فخرالدین اسعد.چو هم جفت آن بت شدی در نهفت
از آن پس برومند گشتی ز جفت.اسدی.دل سرد کن ز دهر که همدست فتنه گشت
اندیشه کن ز فیل که هم جفت خواب شد.خاقانی.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - دو یا چند کس باشئ که جفت و قرین هم باشند قرین عدیل : ( دل سرد کن ز دهر که همدست فتنه گشت اندیشه کن زپیل که هم جفت خواب شد . ( خاقانی ) ۲ - همسر زوج یا زوجه .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم