لغت نامه دهخدا
چون دید شاه خلق جهان خواستاراوست
بر ملک خویش کرد مر او را نگاهبان.منوچهری.سر وی [ سر حسین ] از صندوق بیرون کردندی و بر سر نیزه کردندی و نگاهبان بر آن کردندی. ( تاریخ سیستان ). و نگاهبان به سر قلعه برآمد و نگاه کرد.( تاریخ سیستان ).
به گردش اندر ناگاه حلقه کن لشکر
نگاهبانان بر وی گمار از آتش و آب.مسعودسعد.شمشیر پاسبان ملک است و نگاهبان ملت. ( نوروزنامه ). وآن را دو در بود شرقی و غربی و پیرامون نگاهبانان بودند. ( مجمل التواریخ ).
آمد نگاهبان ریاست فراستش
آری نگاهبان ریاست فراست است.ادیب صابر.شیطان ز درت رمیده آنسانک
پیلان ز نگاهبان کعبه.خاقانی.چون عدل سپاهداراسلام
چون عقل نگاهبان دولت.خاقانی.حرز امت سپاهدار عجم
کهف ملت نگاهبان ملوک.خاقانی.ای پاسبان بیدار و ای نگاهبان هشیار. ( سندبادنامه ص 86 ).
|| کشیکچی. آنکه کشیک می دهد. که بر در سرای یا مؤسسه یا اداره ای گماشته شده است پاسداری آنجا را. || ( اصطلاح نظامی ) قراول. سربازی که کشیک می دهد. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به نگهبان شود.